به نيمكتش نگاه ميكنم ، پنج رديف از من جلوتر ، چقدر موهاي طلاييشو دوست دارم ، برميگرده و نمره ي صدشو نشونم ميده و ميخنده ، چقد دوست دارم مال من باشه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي ...روم نشد !
***
جشن فارغ التحصيليه ،
مياد طرفم و مدركشو جلو چشام تكون تكون ميده ، بهم ميگه : تو بهترين دوست مني . سرش رو مياره بالا و گونه ام رو ميبوسه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي...روم نشد !
***
پدرشو از دست داده ، ديگه تنهاي تنهاست ، تو كليسا بغلم ميكنه ، ميگه : حالا ديگه فقط تو رو دارم . گونه ام رو ميبوسه ، اشك هاش صورتمو خيس ميكنه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي... روم نشد.
***
نصفه شبه ، بهم زنگ ميزنه ، داره گريه ميكنه ... ميگه پسره تنهاش گذاشته ، ميخواد برم پيشش ، ميرم خونه اش ، سرشو ميذاره رو شونه ام و گريه ميكنه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي ... روم نشد .
***
رو صندلي كليسا خشك شدم ، دارم يخ ميزنم ، من دوستش داشتم و اون حالا داره ازدواج ميكنه ، دلم ميخواست همونجا داد بزنم كه دوستش دارم ولي... روم نشد .
***
امشب هوا بارونيه ، بازم تو كليسام... ولي اينبار همه ساكتن ، به تابوتش خيره شدم ، هيچي نميگفتم ، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه ، دفتر خاطراتي كه از توي اتاقش پيدا كرده بودم ، توش نوشته بود : بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولي... روم نميشه ، كاش اون يه روز بهم بگه دوستم داره...
- چهارشنبه ۰۷ مرداد ۹۴ ۱۴:۴۳ ۳۹۷ بازديد
- ۰ نظر