يادم آيد: تو به من گفتي:ـ((ازاين عشق حذر كن!لحظه اي چند بر اين آب نظر كن، آب آيينه ي عشق گذران است،تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است٬باش فردا،كه دلت با دگران است!تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!))
باتو گفتم:((حذر از عشق!ـ ندانم سفر از پيش تو،هرگزنتوانم،نتوانم!
روز اول، كه دل به تمناي تو پر زد چون كبوتر،لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدي،من نه رميدم،نه گسستم...))
- پنجشنبه ۰۸ مرداد ۹۴ ۱۲:۰۴ ۴۴۶ بازديد
- ۰ نظر