حرف دل

درد و دل

راست مي گن..
سال روز...
.
....
امين بگو...
يه از خدا بي خبر

پدر

پدرم را نديدم فقط يك عكس به يادگار دارم و از مادر مي پرسم چرا نيست كه نبودنش خستم كرده و چرا جشن شكوفه ها بابام نبود مادرم يك تبسم شيري كردو گفت رفت كه ازاد باشي از همه چي و براي ازادي همه رفته ولي وقتي بزرگ شدم ديدم اين مردم خودشون ازادي نمي خوان و الكي ازادي و شادي رو ازمن گرفتن

 

بفهم قلبم اين جمله رو بفهم نفهمي جريمش اينه كه ١٠٠بار بنويسي ازش

امتحان كن

دست نوشته خودم

روزي از روز ها دست در دست خدا
درگذرگاه زمان لبخند زنان
زير ان بارش بي امان رسيديم به قبرستان قلب هاي جوان
از خدا پرسيدم پلك زنان:
اين همه قلب شكسته زخم بسته درخيالم نمي گنجد اما...؟
انداخت سرش را پايين دوخت نگاهش را به زمين
چكيد قطره اشكي به زمين روي قبري بي طنين
خاك قبر رازدم كنار احساس مرگ كردم مثل سري بدار
او كه بود؟؟؟يكيادگار؟؟؟
داني او دلدارم بود.
خدا حالم را ديد گويي در دل خنديد
گفت اي بنده من ،اوراببخش،انگاه راهي نخواهي داشت
تا بخشش............

:(

مـــن زانوهايم را به آغوش كـــشيده بودم...

وقتي تو براي آغوش ديگري زانو زده بودي...

:)

روزگاري خواهد رسيد…
به ياد من ستاره ها را خواهي شمرد تا آرام شوي…
دلت هوايم را خواهد كرد
به ياد خواهي آورد با هم بودنهايمان را …
خنده هايمان را …
اشكهايم را…
حرفهايم را…
در آن لحظه در دلت ميگويي : دلتنگت شده ام
ولي من ديگر نيستم نه اينكه نخواهم نباشم نه
نمي توانم

دوستم

سلامتي عشقم^__^
كه وقتي دل بست...
درو روي همه بست^__^
.
.
.
.
.
.
عه...
درو رومنم بستo_٠
درو بازكن خره...
منم...
عجبا:|
بابامنم....وا كن د
عجب احمقيه.....
:)))))
شمابريد ببينم اين چه مرگشه!!!!!!!!

ا

مـشكـل ايـنجـاسـت

همـيـشه آدم هـاي تـنـوع طـلـب

دسـت مـي گـذارنـد روي آدمـهاي وفـادار

دوستت دارم

به نيمكتش نگاه ميكنم ، پنج رديف از من جلوتر ، چقدر موهاي طلاييشو دوست دارم ، برميگرده و نمره ي صدشو نشونم ميده و ميخنده ، چقد دوست دارم مال من باشه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي ...روم نشد !

***
جشن فارغ التحصيليه ،
مياد طرفم و مدركشو جلو چشام تكون تكون ميده ، بهم ميگه : تو بهترين دوست مني . سرش رو مياره بالا و گونه ام رو ميبوسه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي...روم نشد !

***
پدرشو از دست داده ، ديگه تنهاي تنهاست ، تو كليسا بغلم ميكنه ، ميگه : حالا ديگه فقط تو رو دارم . گونه ام رو ميبوسه ، اشك هاش صورتمو خيس ميكنه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي... روم نشد.

***
نصفه شبه ، بهم زنگ ميزنه ، داره گريه ميكنه ... ميگه پسره تنهاش گذاشته ، ميخواد برم پيشش ، ميرم خونه اش ، سرشو ميذاره رو شونه ام و گريه ميكنه ، ميخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولي ... روم نشد .

***
رو صندلي كليسا خشك شدم ، دارم يخ ميزنم ، من دوستش داشتم و اون حالا داره ازدواج ميكنه ، دلم ميخواست همونجا داد بزنم كه دوستش دارم ولي... روم نشد .

***
امشب هوا بارونيه ، بازم تو كليسام... ولي اينبار همه ساكتن ، به تابوتش خيره شدم ، هيچي نميگفتم ، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه ، دفتر خاطراتي كه از توي اتاقش پيدا كرده بودم ، توش نوشته بود : بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولي... روم نميشه ، كاش اون يه روز بهم بگه دوستم داره...

من تكرار نمي شم

ﻣﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ …
ﯾﮏ ﻣﻼﻓﻪ ﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ …
ﺑﻪ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺷﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﻡ …
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﮑﺴﻢ ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ:
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ